نام پادشاه ماساژت هاست پادشاهان این مرز و بوم (صفحات طرف قفقاز) و پادشاه ارامنه از یک نژادند، این پادشاه گریگوار مبلّغ دین مسیح را به دم اسبی بسته و او را در کنار دریای شمال در جلگه ای ... رها کرد تا او هلاک شد، وی سپاه بزرگی فراهم آورد و بطرف رود کور رفت و در صفحات ارمنستان بقتل و غارت پرداخت، خسرو دوم پادشاه ارمنستان همین که از قصد سان سان آگاه شد فرار کرد و از خداوند استغاثه میکرد که آنها را از دست سان سان نجات دهد، در این حال واچه پسر وارتاواز قشون فراوانی تهیه کرد و با ماساژت ها بجنگ پرداخت تا اینکه سپاهیان واچه سر سان سان را بنزد پادشاه ارمنستان آوردند و او چون این سر را دید گریسته گفت: ’ای برادر تو از دودمان اشکانیان بودی’، (از ایران باستان ص 2615، 2616، 2617)
نام پادشاه ماساژت هاست پادشاهان این مرز و بوم (صفحات طرف قفقاز) و پادشاه ارامنه از یک نژادند، این پادشاه گریگوار مبلّغ دین مسیح را به دم اسبی بسته و او را در کنار دریای شمال در جلگه ای ... رها کرد تا او هلاک شد، وی سپاه بزرگی فراهم آورد و بطرف رود کور رفت و در صفحات ارمنستان بقتل و غارت پرداخت، خسرو دوم پادشاه ارمنستان همین که از قصد سان سان آگاه شد فرار کرد و از خداوند استغاثه میکرد که آنها را از دست سان سان نجات دهد، در این حال واچه پسر وارتاواز قشون فراوانی تهیه کرد و با ماساژت ها بجنگ پرداخت تا اینکه سپاهیان واچه سر سان سان را بنزد پادشاه ارمنستان آوردند و او چون این سر را دید گریسته گفت: ’ای برادر تو از دودمان اشکانیان بودی’، (از ایران باستان ص 2615، 2616، 2617)
دانا و واقف به شیوۀ سخن گفتن، کسی که سخن درست بگوید و بنویسد، ادیب، دانندۀ سخن، برای مثال سخن دان پرورده پیر کهن / بیندیشد آنگه بگوید سخن (سعدی - ۵۶)، کنایه از شاعر
دانا و واقف به شیوۀ سخن گفتن، کسی که سخن درست بگوید و بنویسد، ادیب، دانندۀ سخن، برای مِثال سخن دان پرورده پیر کهن / بیندیشد آنگه بگوید سخن (سعدی - ۵۶)، کنایه از شاعر
هلاک کننده، کشنده، برای مثال اوست در بزم ورزم یافته نام / جان ده و جان ستان به تیغ و به جام (نظامی۴ - ۵۴۸)، کنایه از فرشته ای که جان آدمی زادگان را می گیرد، عزرائیل، برای مثال اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداشت (رودکی - ۵۱۴)
هلاک کننده، کُشنده، برای مِثال اوست در بزم ورزم یافته نام / جان ده و جان ستان به تیغ و به جام (نظامی۴ - ۵۴۸)، کنایه از فرشته ای که جان آدمی زادگان را می گیرد، عزرائیل، برای مِثال اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداشت (رودکی - ۵۱۴)
آنکه ساقهای پای وی مانند یاسمن سپید و خوشبو باشد. (ناظم الاطباء). آنکه ساق پای وی چون یاسمن سفید باشد: بیابان همه خیل قفچاق دید در او لعبتان سمن ساق دید. نظامی
آنکه ساقهای پای وی مانند یاسمن سپید و خوشبو باشد. (ناظم الاطباء). آنکه ساق پای وی چون یاسمن سفید باشد: بیابان همه خیل قفچاق دید در او لعبتان سمن ساق دید. نظامی
در صفات زلف مستعمل به این اعتبار که سمن عارض را میساید. (آنندراج). زلفی که چون آنرا لمس کنندبوی یاسمن از وی برآید. (ناظم الاطباء) : هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش. حافظ
در صفات زلف مستعمل به این اعتبار که سمن عارض را میساید. (آنندراج). زلفی که چون آنرا لمس کنندبوی یاسمن از وی برآید. (ناظم الاطباء) : هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش. حافظ
ژان، دوک منتبلّو و مارشال فرانسه، مولد لکتور به سال 1769 میلادی وی در 1792 وارد فوج داوطلبان گردید و سه سال بعد درجۀ ژنرالی یافت، درلشکرکشی ناپلئون به مصر همراه بود و در کودتای ’18 برومر’ با بناپارت همراهی کرد و در منتبلو و مارنگو کسب شهرت کرد و ساراگس را به سال 1809 گرفت و در جنگ اسلینگ جراحت مهلکی برداشت و به سال 1809 درگذشت
ژان، دوک ِ مُنتبلّو و مارشال فرانسه، مولد لِکتور به سال 1769 میلادی وی در 1792 وارد فوج داوطلبان گردید و سه سال بعد درجۀ ژنرالی یافت، درلشکرکشی ناپلئون به مصر همراه بود و در کودتای ’18 برومر’ با بناپارت همراهی کرد و در منتبلو و مارنگو کسب شهرت کرد و ساراگس را به سال 1809 گرفت و در جنگ اسلینگ جراحت مهلکی برداشت و به سال 1809 درگذشت
مخفف از این سان، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بدین نحو، از این طرز، از این دست: زین سان که کس تو میخورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک، منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
مخفف از این سان، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بدین نحو، از این طرز، از این دست: زین سان که کس تو میخورد خرزه سیرش نکند خیار کاونجک، منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج) : حدیثی که مرد سخن ساز گفت یکی زآن میان با ملک باز گفت. سعدی. از آنرو طایر طبع سخن ساز سوی این بوستان آمد بپرواز. ؟ (از حبیب السیر). تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی چون سخن ساز و سخن فهم و سخندان شده ای ؟ صائب (از آنندراج). ، سخنگو. جاری زبان. شیرین زبان. رطب اللسان: یا رب به ثنای خود سخن سازم کن در گلشن حمد نغمه پردازم کن. ؟ (از حبیب السیر). ، فریبنده. مکار. حیله ساز. (ناظم الاطباء)
آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج) : حدیثی که مرد سخن ساز گفت یکی زآن میان با ملک باز گفت. سعدی. از آنرو طایر طبع سخن ساز سوی این بوستان آمد بپرواز. ؟ (از حبیب السیر). تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی چون سخن ساز و سخن فهم و سخندان شده ای ؟ صائب (از آنندراج). ، سخنگو. جاری زبان. شیرین زبان. رَطْب اللسان: یا رب به ثنای خود سخن سازم کن در گلشن حمد نغمه پردازم کن. ؟ (از حبیب السیر). ، فریبنده. مکار. حیله ساز. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در 9 هزارگزی شمال خاور دورود و 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. هوای آن معتدل و دارای 210 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در 9 هزارگزی شمال خاور دورود و 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. هوای آن معتدل و دارای 210 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن: خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان تسخیر ملک دل بتطاول حواله است. ظهوری (از آنندراج). سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است. ظهوری (از آنندراج)
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن: خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان تسخیر ملک دل بتطاول حواله است. ظهوری (از آنندراج). سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است. ظهوری (از آنندراج)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 19500گزی شمال خاوری اهر و 500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل، دارای 273 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 19500گزی شمال خاوری اهر و 500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل، دارای 273 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه، - دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه، - دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
چاسان فاسان. در تداول عامه، آرایش. بزک. توالت. آراستگی سر و بر. آرای گیرای (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). رجوع به چاسان فاسان و چسان فسان کردن شود
چاسان فاسان. در تداول عامه، آرایش. بزک. توالت. آراستگی سر و بر. آرای گیرای (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). رجوع به چاسان فاسان و چسان فسان کردن شود