جدول جو
جدول جو

معنی سان سان - جستجوی لغت در جدول جو

سان سان
حصه حصه، پاره پاره
تصویری از سان سان
تصویر سان سان
فرهنگ فارسی عمید
سان سان
پاره پاره، قطعه قطعه و جزٔجزء، (ناظم الاطباء)، رجزع به سان شود
لغت نامه دهخدا
سان سان
نام پادشاه ماساژت هاست پادشاهان این مرز و بوم (صفحات طرف قفقاز) و پادشاه ارامنه از یک نژادند، این پادشاه گریگوار مبلّغ دین مسیح را به دم اسبی بسته و او را در کنار دریای شمال در جلگه ای ... رها کرد تا او هلاک شد، وی سپاه بزرگی فراهم آورد و بطرف رود کور رفت و در صفحات ارمنستان بقتل و غارت پرداخت، خسرو دوم پادشاه ارمنستان همین که از قصد سان سان آگاه شد فرار کرد و از خداوند استغاثه میکرد که آنها را از دست سان سان نجات دهد، در این حال واچه پسر وارتاواز قشون فراوانی تهیه کرد و با ماساژت ها بجنگ پرداخت تا اینکه سپاهیان واچه سر سان سان را بنزد پادشاه ارمنستان آوردند و او چون این سر را دید گریسته گفت: ’ای برادر تو از دودمان اشکانیان بودی’، (از ایران باستان ص 2615، 2616، 2617)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نان رسان
تصویر نان رسان
نان رساننده، آنکه به دیگری نان برساند، نان ده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخن دان
تصویر سخن دان
دانا و واقف به شیوۀ سخن گفتن، کسی که سخن درست بگوید و بنویسد، ادیب، دانندۀ سخن، برای مثال سخن دان پرورده پیر کهن / بیندیشد آنگه بگوید سخن (سعدی - ۵۶)، کنایه از شاعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمن ساق
تصویر سمن ساق
آنکه ساق های پایش مانند گل یاسمین سفید و لطیف باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
هلاک کننده، کشنده، برای مثال اوست در بزم ورزم یافته نام / جان ده و جان ستان به تیغ و به جام (نظامی۴ - ۵۴۸)، کنایه از فرشته ای که جان آدمی زادگان را می گیرد، عزرائیل، برای مثال اندر عجبم ز جان ستان کز چو تویی / جان بستد و از جمال تو شرم نداشت (رودکی - ۵۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سان ساو
تصویر سان ساو
سوهان، سنگی که برای تیز کردن کارد یا شمشیر و مانند آن به کار می رود، فسان، فسن، سان، سنگ ساو، سامیز، مسنّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انیسان
تصویر انیسان
سخن دروغ، گفتار بیهوده، خلاف
فرهنگ فارسی عمید
(دِ فُ)
آنکه از وجودش دیگران متنعم شوند. که از فیض وجود او دیگران امرار معاش کنند. که به معیشت اطرافیان کمک کند. روزی رسان
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
آنکه ساقهای پای وی مانند یاسمن سپید و خوشبو باشد. (ناظم الاطباء). آنکه ساق پای وی چون یاسمن سفید باشد:
بیابان همه خیل قفچاق دید
در او لعبتان سمن ساق دید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
جای نان، صندوق یا سبدی که نان در آن نهند، نان دانی، رجوع به ناندانی شود
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین ایالت ’شر’ بخش سنت اماندن در کنار کانال بری، دارای 3750 تن سکنه، در آنجا قصری از قرن 14 میلادی وجود دارد
لغت نامه دهخدا
(خُ)
در صفات زلف مستعمل به این اعتبار که سمن عارض را میساید. (آنندراج). زلفی که چون آنرا لمس کنندبوی یاسمن از وی برآید. (ناظم الاطباء) :
هم گلستان خیالم ز تو پر نقش و نگار
هم مشام دلم از زلف سمن سای تو خوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
ریشه کلمه خاقان است و آن مخفف قان قانات است و لقبی است مخصوص شاهان و بزرگان مغول، (النقود العربیه ص 134)
لغت نامه دهخدا
نقل صوت خر، عرعر، عان عان
لغت نامه دهخدا
ژان، دوک منتبلّو و مارشال فرانسه، مولد لکتور به سال 1769 میلادی وی در 1792 وارد فوج داوطلبان گردید و سه سال بعد درجۀ ژنرالی یافت، درلشکرکشی ناپلئون به مصر همراه بود و در کودتای ’18 برومر’ با بناپارت همراهی کرد و در منتبلو و مارنگو کسب شهرت کرد و ساراگس را به سال 1809 گرفت و در جنگ اسلینگ جراحت مهلکی برداشت و به سال 1809 درگذشت
لغت نامه دهخدا
مخفف از این سان، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، بدین نحو، از این طرز، از این دست:
زین سان که کس تو میخورد خرزه
سیرش نکند خیار کاونجک،
منجیک (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
حکایت صوت خر، عرعر، نهیق:
بترنم هجای من خوانی
سرد و ناخوش بود ترنم خر
چو به عان عان رسی فرومانی
ای مه عان عان خر نه عم عم خر (کذا)
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
آنکه سخن ساخته بگوید و در واقع چنان نباشد. (آنندراج) :
حدیثی که مرد سخن ساز گفت
یکی زآن میان با ملک باز گفت.
سعدی.
از آنرو طایر طبع سخن ساز
سوی این بوستان آمد بپرواز.
؟ (از حبیب السیر).
تو که هرگز سخن اهل سخن نشنیدی
چون سخن ساز و سخن فهم و سخندان شده ای ؟
صائب (از آنندراج).
، سخنگو. جاری زبان. شیرین زبان. رطب اللسان:
یا رب به ثنای خود سخن سازم کن
در گلشن حمد نغمه پردازم کن.
؟ (از حبیب السیر).
، فریبنده. مکار. حیله ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین جزیره پرت ریکو (جزایر آنتیل)، دارای 224800 تن سکنه است، و در آنجا قند و قهوه وجود دارد
لغت نامه دهخدا
(سامْ بِ)
دهی است از دهستان ژان بخش دورود شهرستان بروجرد واقع در 9 هزارگزی شمال خاور دورود و 3 هزارگزی شمال راه آهن اهواز. هوای آن معتدل و دارای 210 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(چَ دَ)
عرض سلاح و سامان لشکر. (از آنندراج ذیل سان). عرض سپاه نمودن. (ناظم الاطباء). عرض دادن. لشکر عرض دادن:
خوبان عجب که فیل مدارا و هند سان
تسخیر ملک دل بتطاول حواله است.
ظهوری (از آنندراج).
سان دهم از قطره های خون خود صفهای دل
لشکر دل بر سپاه جسم و جان خوش غالب است.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سامْ بُ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان اهر واقع در 19500گزی شمال خاوری اهر و 500 گزی شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل، دارای 273 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
متفرق و پاشان و پراکنده و از هم جدا، (ناظم الاطباء)، دانه دانه،
- دان دان بیرون زدن، دانه ها بیرون آمدن بر اندام در بیماری سرخک و آبله مرغان و حصبه و جز آن
لغت نامه دهخدا
(چِ فِ)
چاسان فاسان. در تداول عامه، آرایش. بزک. توالت. آراستگی سر و بر. آرای گیرای (در اصطلاح اهالی فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه). رجوع به چاسان فاسان و چسان فسان کردن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از نان رسان
تصویر نان رسان
کسی که دیگران ازوجودش امرارمعاش کنند و متنعم شوندروزی رسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عان عان
تصویر عان عان
حکایت آواز خر عرعر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دان دان
تصویر دان دان
دانه دانه، پراکنده و از هم جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
قاتل، کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سان دادن
تصویر سان دادن
عرض سلاح و سامان لشکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگسان
تصویر سنگسان
همچون سنگ سنگ مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جان ستان
تصویر جان ستان
((س))
جان ستاننده، قاتل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انیسان
تصویر انیسان
((اَ نِ))
افسانه، گفتار و سخن بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آن سان
تصویر آن سان
آنطور
فرهنگ واژه فارسی سره